دوباره عطر تنت را حس کردم
اما نه مثل همیشه در اغوشت...
در خیابان که راه میرفتم یه ان دیدم که مست شدم..چشمانم پر از اشک شد و گریان سرم را به عقب برگرداندم تا ببینم که خودتی یا نه...
نبودی
نه...هیچ وقت نبوده ای. دلم افسرد دوباره...
تو که رفتی کاش عطـــــر تنت را هم با خودت برده بودی..کاش میتوانستم فراموش کنم وقتی ان زمانی که در اغوشت آرامش دارم و عطر تنت بهم ارامش میدهدرا فراموش کنم...
دلم دوباره شکست...
دلم دوباره خرد شد
رفتم جلو و به پسرکی که همان عطر تو را به تنش زده بود نزدیک شدم ...بویش کردم..انقدر بهش نزدیک شدم که از شدت بغض داشتم بیهوش میشدم...دلم برایت تنگ شد.
خدایا کجایی؟
عشقم مرا تنها گذاشت فقط عطـــــر تنش را برام باقــــــــــی گذاشت....
دوباره دلم شکست....
نمیخواهم نفرین کنم منخیلی وقت است که اورا فراموش کرده ام...اما نمیدانم چرا عطرش از یادم نمیرود..
عطری که همیشه وقتی در آغوشش ارام میگرفتم اورا حس میکردم
دوباره دلم شکست....
اینها حرفهای دلم بود حرفهایی که امروز تو دلم قلمبه شده بود و میخواستم بریزمشون بیرون
از خدا شاکرم که باز دستم را گرفته....